۱۳۸۹ شهریور ۶, شنبه

هیچ فکر می کردی

زمانی بود که به جهان اعتماد نداشتم و در ورای دیگری از زاویه های  زندگی بسر می بردم .
زمانی بود که نه آتش می شناختم و نه خاک و نه آب .هر چیزی که در این جهان وجود خارجی داشت نه به عینه می دیدم و نه می توانستم لمس کنم .باورهای حسی ام مالامال از اشراق احمقانه بود و سطح ، میزان باورها و متراژم بود .نه اینکه بگویم به کل احمق بودم و چیزی نمی فهمیدم .حالا که فکر می کنم می بینم که بیخود نبود هر آنچه که می پنداشتم .
به مرور در انبان روح و جسمم ذخیره می کردم هر آنچه را به عینه می دیدم . فایل هایم گیگابایت نبود .اندازه برای پر شدن نداشت . فلیترها به وقت گذشت زمان کار تصفیه را به خوبی انجام می دادند بی آنکه دخالتی در بروزش داشته باشم .این روزها سعی می کنم به جهان اعتماد بیشتری داشته باشم تا بتواند مواظبت کند مرا ! زندگی آسان تر شده و شادکامی هایم دیگر بستگی به شرایط ندارد .
باز چیدن منابع و ارزش ها ،  به یادم آورد که بیهوده نبوده این همه تجربه های سخت و آسان . درک درستی از رشد دارد در من پدیدار می شود و دیگر مثل سابق عجله ای برای پردازش فی الفورش ندارم .تازه چرا این همه عجله .زندگی و عمر مثل کبوتر دارد پرواز می کند .اندکی درنگ  ،فرصت بازنگری پدید می آورد .برای آشتی با جهان دارم آماده 
می شوم  آقای خدا ازتوممنونم فقط خودم می دانم که تو چه قدردرزندگی ام جاری هستی....به هرحال حتی اگرامسال هم نشود من به آنچه استحقاقش رادارم درآینده ای نه چندان دورخواهم
رسید......

هیج فکر می کردی این همه در هم تنیدن
این همه عشق ورزی
این همه مداد وار بر تخت کوبیدن
لذتی با این همه تکرار واژه ها داشته باشد
فکر می کردی در را که باز کنم
با هجوم این همه عشق مواجه شوی
به فکرت هم می رسید 
که انگشت هایم این همه با ظرافت
تمام تن ات را لمس کند
بی آنکه حتی پوست تن ات به صدا در بیاید
هیچ فکر می کردی
سکوت عشق بازی ،
این همه صدا داشته باشد
دیوارهای حادثه  ، 
تنها روایت گر این همه تن دادگی هستند
به یاد داشته باش
که این عشق بازی 
در غروب جمعه خوب
می تواند باز تکرار شود
فقط هوس داشتن اش
تکراری  نخواهد بود
به خوبی می دانم
این جمعه ی خوب که بگذرد
شنبه هم که بگذرد
یکشنبه
در ساعت هفت
دوباره 
دلم می خواهد
در روی همین تخت بلند
با همین دیوارها
و سکوت تن ات
قرار ملاقات داشته باشم ...

من

من شهریارم...

خودمو میبینم ، خودمو میشنوم ، خودمو فکر میکنم
تا هستم جهان ارثیه ی بابامه
سلاماش، همه ی عشقاش، همه ی درداش، تنهاییاش ...
وقتیم نبودم ، مال شما .

اگه دوست داری با من ببین
یا بذار باهات ببینم
با من بگو
، یا بذار با تو بگم
سلامامونو ، عشقامونو ، دردامونو ، تنهاییامونو ...

برگرفته از سر آغاز زنده یاد حسین پناهی